هوالجمیل
با سلام بر محمد و آل محمد
و سلام و عرض ادب خدمت شما و عرض تبریک عید مبعث و آغاز رسالت حضرت ختمی مرتبت، محمد ابن عبداله، مثنوی زیر را که تحقیقی در رابطه با حقیقت وجودی فرشتهها و ملائک است، تقدیم شما مهمانان و خوانندگان عزیز مینمایم. لازم به ذکر است که این شعر هنوز ویرایش و تبویب نهائی نشده و به همین خاطر استدعا دارم که این شعر تا اطلاع ثانوی کپی و منتشر نشود.
در ضمن از شما عزیزان فرهیخته خواهشمندم نظرات اصلاحی و تکمیلی خود را از این اثر دریغ نفرمائید. قبلاً از توجه و بذل الطافتان صمیمانه سپاسگزارم. والسلام
محمد حسین صادقی – زرقان فارس – 09176112253
hodhodzar@gmail.com
وبلاگهای دیگرم:
http://yaali59.blogfa.com
http://abolfazl-s.blogfa.com
http://hodhodzar.blogfa.com
1
فرشته گفت: بخوان... شد سؤال ما آغاز فرشته چیست؟ ملائک چه خلقتی دارند؟ چگونه سجده به بابابزرگ ما کردند؟ چگونه رابطه با خالق جهان دارند؟ چگونه با چه زبان ذکر و حمد میگویند؟ فرشتگان خدا احتیاج هم دارند؟ غذا، لباس، وسائل، نیاز آنها چیست؟ اگرچه نیست کسی باخبر ز خلقتشان ولی تَدبّر و تحقیق، امر قرآن است 2
به ذهن، علم و مهارت اگر شود ملکه همان مهارت و علمش فرشته و مَلَک است فرشته هم به مَثَل جلوهی مهارتهاست جهان پر است ز قانون و نظم و نیروها فرشتگان و ملائک قوای رحمانند کجاست عرش خدا؟ جسم و روح مخلوقات فرشته جلوهی پنهان نظم و قانون است در این نظام که باشد به امر حق خودکار فرشتگان خدا بیشمار و محدودند فرشته نیست زنی بالدار و خوش سیما فرشته آینهای از کمال و دانائی است چنانکه عقربه در روزگار میچرخد به اذن حضرت حق، ممکن است دیده شود اگر شود متمثل به امر حضرت دوست چنانکه شد چو بشر مثل ضیف ابراهیم 3 نظام غیبی ادیان حق نمادین است چنانکه خالق صبر است حضرت صابر و جبر ، قائدهی انتظام و جبران است نظام جبر و قوانین عرش رب جلیل و جبرئیل جدا هست و نیست از جبار و جبرئیل شدیدالقواست یعنی او کدام قدرت و نیرو؟ فقط خدا داند فرشتگان همگی آیههای قانونند رکوع و سجدهی آنها اطاعتی جبری است اگر عقیده به آنها شده به ما واجب 4 کجاست مقصد معراج و چیست زان مقصود عروج ، سیر و سفر سوی کهکشانها نیست خدا کجاست؟ همین جا ، درون سینهی ما سفر به خویش ، سفر تا خدای بیهمتاست سفر به اَنفُس و آفاق گرچه جسمانی است و بارگاه عظیم خدا بُود همه جا 5
چنانچه صنعتِ چرخنده صانع خود نیست به روز اول خلقت که هیچ چیز نبود پدیدهای نبُود در جهان ما خودزا اگرچه هر رَحِمی مثل خویش میزاید میان اینهمه مخلوقِ حضرت جبار که انتخاب کند راه و رسم و دینش را 6 تمام عالم هستی به یکدگر وصل است مدار هستی هر آفریده معلوم است نهان به دانهی گندم بسی قوانین است چه کهکشان، چه اتم ، زنده و هدفمندند وجود یک پشه دارد هزار و یک قانون اگر که حذف کنی از وجود، یک آمیب بسی فرشته و قانون بُود در آن سلول و هر پدیده که دارد وجود در دنیا هزار مُجری و قانون درون یک هستهاست نپرس نظم و قوانین حق چه تعداد است 7 بیا به بعثت آن حق-سرشته برگردیم چگونه گفت «بخوان» با کلام یا الهام فرشته بود درون یا برون؟ ندارد فرق صدا صدای خودش بود و خالق جانش نبوده در دل او جز خدای او ، زینرو فرشته گفت بخوان..، از کدام لوح و کتاب؟ و خواند از روی قلب خودش، کلام خدا فرشته شد متجلی و کمتر از دو کمان چنانکه یافت ز روحالقُدُس ، مدد ، عیسی اگرچه ذات ملائک لطیف و نامرئی است و چیست اذن خدا؟ در خدا فنا گشتن 8
و نیست فاصلهای بین خالق و مخلوق بدون واسطه، انسان بُود به خالق وصل چه هست واسطهی بین عاشق و معشوق؟ میان عاشق و معشوق، واسطه، عشق است و عشق نیروی نامرئی دو دلدادهست فرشته نامهرسان نیست در وساطت وصل فرشته در دل احمد همیشه پنهان بود چو بود رابطه بین خدا و پیغمبر فرشته بود همان رابطه ، همان نیرو به روز وصل ، تجلی نمود و ظاهر شد در این مرابطه ، حق بود چون فرستنده کسی نبود در آنجا به غیر جبرائیل کسی ندید فرشته ، ولیک او میدید چو بوده خالقِ جبریل، آفریننده به اذن خالق خود، هر زمان هویدا شد و گاه شد مُتِمثل به صورت دِحیا 9
فرشته زادهی جبر است و جبر زادهی آن و برق حاصل آب است و سَدّ و نیروگاه فرشته هست چنان برق و قدرت نابش اگر به برق بگوئی فرشته ، جا دارد اگر که جلوه کند برق با تمام توان ولی به واسطهی یک چراغ و سیم و کلید 10 بیا به لحظهی بعثت ، دوباره برگردیم فرشته گشت مجسم به اذن جابر خود چو آذرخش مهیبی در آسمان جا کرد چنان عجیب که خشکاند ساوه-دریا را فرشته ، هرچه که بوده، به اذن و امر صمد در این مشاهده یعنی دو بار پیغمبر دوبار دیده تمام قوای جبرِ اله فرشته جسم نبی را به انقلاب آورد چه دید حضرت احمد؟ تمام خواهش خود فرشته ، جلوهی ایمان کامل او بود و دید کل قوای مُقرّب دیگر فرشته آمد و نیرو به مصطفی بخشید به آن طریق که نیرو عصای موسی شد کتاب عشق و سعادت ، کتاب بی تحریف نشد ز روی تصادف یتیم مکه ، رسول همیشه رابطهای عاشقانه با رب داشت اراده کرد خدا ، امتحان شود احمد امین مکه چهل سال امتحان گردید اگرچه «اُمّی و مکتب ندیده» بود رسول به یُمن فکرت و تحقیق و معرفتجوئی نه در زمان خودش بلکه تا غروب جهان اگرچه بود نبی بیسواد ، در ظاهر ز حق چه بود چهل سال اوج خواهش او؟ بدون شک ز خدا کُلّ علم او را خواست و داد حضرت حق بر رسول، کوثر علم چو بود فکر نبی روز و شب به او معطوف و جبرئیل همان روح دانش او بود در آن مکاشفه ، در کنج غار حرا پیام وحی روان بود گرچه پیوسته و آن معلم دانای مکتب توحید 11
فرشته در دل هر آفریده جا دارد ولی درون همه، جلوهاش برابر نیست ضعیف و لاغر و زار است جبرئیل ما درون سینهی ما جبرئیل در قفس است تمام همت ما بستر و لباس و غذاست ولی فرشتهی احمد عظیم و مطلق بود 12 فرشتگان خدا مثل نور سیالند و چیست بال فرشته، چکار میآید؟ فرشتگان همگی برگزیدگان هستند مُقسّمان امورات دهر و انسانند یکی رسالت تکوین این جهان دارد یکی مراقب اعمال و فعل انسانهاست یکی به سجدهی دائم ، یکی رکوع ابد نسیم عرش الهی غذایشان باشد فرشتگان، همه با امر حضرت غفار خدا و کل ملائک ، و مؤمنین به ذات کسی که دشمن پیغمبر خدا باشد و کافران که عداوت ز جهلشان پیداست و هر که یار نبی و فرشتهها باشد 13 به حکم آنکه بُود فطرت بشر حقجو اگر لجوج نباشد، بدون شُبهه و ریب چو هست حضرت خالق، مُسببالاسباب و نیست بحث فرشته، سقیم و پیچیده اگر فرشته شود حذف از عقاید ما و این عقیده چه سودی به حال ما دارد؟ برای اینکه شناسای جبر رَب گردیم که تا ملائک پنهان خویش بشناسیم و با حمایت آنها جهان خود سازیم و ما فرشتهی پنهان دیگران باشیم 14 جهان و اینهمه نظم و قوای خفته در آن و در حیات، خدائی شدن وظیفهی اوست خدا برای چه کس این حیات را آراست؟ و هر که مثل «ولی» قدر زندگی دانست فرشته هست مقرب ولی چو انسان نیست خدا ز حنجره نزدیکتر به موجود است اگرچه کل ملائک امین و استادند چرا بشر شده اشرف ز کل مخلوقات؟ جهان و زندگی و راه و رسم هر موجود ولی ز بین تمام پدیدههای خدا چگونه، با چه مزیت، بشر شده اشرف؟ میان اینهمه موجود ناب در دنیا ز عقل، افضل و پیچیدهتر نشد موجود تمام نظم و قوانین عالم امکان حریم غیب جهان ظاهر است اما ، ما فرشته نیز که از جنس عالم معناست فرشته گشته به کل نفوس ارزانی ولیک گشته فرشته درون ما محبوس چگونه قوهی او میرسد به فِعلیّت بشر خلیفهی حق است و دارد این دستور و اختراع لزومات و کشف مستورات هر آنچه آمده با اختراع ما به وجود به اختراع چو بودهست مخترع محتاج به عقل هرچه نماید خطور ، چون الهام شود چو بذر شکوفا، نهال جبر وجود ز جنس وحی بُود روح سبز الهامات بشر هر آنچه بخواهد، شود بر او مکشوف برای کشف حقایق، اگر نِهای نائم 15
فرشته چیست؟ فقط ذوالجلال میداند هر آنچه آمده در شعر، حدس و تحقیق است هدف ز شعر فقط فکر و ورزش روح است اگر به شعر، خطا گشته، حق ببخشاید
|
|
چگونه گفت بخوان؟ با اشاره یا آواز؟ کجاست وادی آنها؟ چه هیئتی دارند؟ به روی خاک؟ و یا سجده در فضا کردند؟ برای رابطه ، آیا لب و زبان دارند؟ چگونه در دل هر ذره راه میجویند؟ بری کثرت خود ، ازدواج هم دارند؟ و صد سؤال دگر، رمز و راز آنها چیست؟ اگرچه فاش نباشد وجود و طینتشان و این خصیصه فقط امتیاز انسان است
و یا به ذات کسی گر هنر شود ملکه و بهرهاش ز مَلَک، چیرهدستی و کمک است که عهدهدار قوانین و نظم مُلک خداست بپاست در دل هر ذره خیل اردوها و مجریان قوانین عرش سبحانند جماد و مایع و گاز و فضا و مجهولات درون قلب جهان، مثل گردش خون است قوا و مجری و قانون، یکی است در هر کار و مجریان قوانین عرش معبودند چنانکه نقش شده در معابد دنیا و در تصور انسان نماد زیبائی است فرشته تا اجلش در مدار میچرخد و یا توسط گیرندهای شنیده شود فرشته جلوهی خوشچهرهای ز یک نیروست و یا به حضرت مریم دمید روح عظیم
و اعتقاد به غیب از اصول آئین است حکیم و خالق جبر است حضرت جابر که در نظام جهان مثل روح پنهان است مقدر است که باشد به نام جبرائیل که هست بنده و روحالامین آن دربار بُود میان ملائک ، قویترین نیرو کدام موکب و اردو؟ فقط خدا داند و مجریان همان آیههای مکنونند همین اطاعت آنها، عبادتی جبری است به نفع ماست ، نه سود و زیان آن صاحب : سفر به اوج حقایق و کشف عمق وجود که بارگاه خدا ، کنج آسمانها نیست و هست در همه جا ، در تمام ارض و سما که ما خلیفهی اوئیم و او به ما مولاست ولیک ذات سفر، یک سلوک روحانی است به روح شاپرکی تا ستارهای به فضا وجود هیچ تنابنده صانع خود نیست به امر «کُن فَیَکون» شد پدیدهها موجود و خود به خود نشده هیچ جلوهای پیدا نه خود به خود به وجود آمده نه میآید فقط بشر شده با حکم جبر ، خودمختار و امتحان بدهد ایده و یقینش را و هرکدام جداگانه وصل با اصل است و مرگ و زندگی هر فرشته محتوم است که صد فرشته در آن مجری فرامین است و در مدار به حال طواف میچرخند که کشف گشته ز آن چند جلوه تا اکنون به کل عالم ایجاد میخورد آسیب که بی ادارهی آنها ، شود جهان معلول فرشتهای است برایش در عالم معنا و مثل نطفه، پر از رازهای سر بستهاست که در شمارش آنها ، عقیم ، اعداد است به امر «اِقرأ» و حرف فرشته برگردیم و یا که صوت شد ایجاد و گشت وحی و پیام فرشته در دل او بود و او در عالم ، غرق صدای باطنی آرمان و ایمانش هر آنچه گفته، خدا گفتهاست با لب او که هیچ لوح و کتابی ندیده بود ارباب کتاب در دل او بود و باز شد اهدا در آن مکاشفه نزدیک شد به آن جانان گرفت حضرت احمد ز او توان و قوا ولیک رؤیت آنها به اذن حق ، مرئی است و قدر وسعت خود ، غرق در خدا گشتن و نیست واسطهای بین عاشق و معشوق چرا فرشته وساطت کند به وصلت اصل؟ کلام؟ نامه؟ پیامک؟ و یا دلی محروق؟ فرشته قاصدکی هست و ضابطه عشق است و عشق ، ساده بگویم، فرشتهای سادهست فرشته هست همان عشق مرتبط با اصل و روحِ رابطهاش با خدای سبحان بود نبود واسطه بین خدا و پیغمبر که خفته بود چهل سال در وجود او و جلوهگاه پیام خدای قاهر شد و بود قلب محمد مثال گیرنده که بود جاذبهی عشقِ بین آن دو خلیل کسی به غیر نبی هم صدای او نشنید نموده دخل و تصرف به جان آن بنده و با رسول خدا همدم و هَماوا شد که داشت سیرت نیکو و صورت زیبا
و مثل نیروی برق است و استفادهی آن و بوده گنج نهانی که کشف شد ناگاه که نیست قابل رؤیت بجز به اسبابش که جبر و قدرت و قانونش از خدا دارد شود ز رؤیت آن، مثل پنبه،کوهستان فرشته جلوه نماید به هیئت خورشید به جلوهگاه کلام و اشاره برگردیم مهیب و با عظمت ، با قُوای قاهر خود و مثل رایحه ، جا در تمام دنیا کرد چنان غریب که رقصاند طاق کسری را دو بار جلوهی کامل نموده بر احمد به عینه دیده تمام علوم جبر و قَدَر و این مشاهده سخت است و مهلک و جانکاه فتاد رعشه به جسم نبی و تاب آورد همان تجسم عشق و کمال و دانش خود هر آنچه دید ز آن جلوه، در دل او بود و دید کل ملائک به شکل خود یکسر کتاب معجزه را بر حبیب ما بخشید کتاب ، معجزِ ناب پیامبر ما شد اساسنامهی خلقت، کتاب حق-تألیف ز اتفاق، نشد برگزیده و مقبول نوای عشق و پرستش همیشه بر لب داشت چو خواست خاتم پیغمبران شود احمد و در خلوص و صفا شُهرهی زمان گردید ولی به عالم معنا رسیده بود رسول رسیده بود به گنج علوم مینوئی کسی نبود و نگردد چو او حقیقتدان کتاب علم خدا بود در دلش حاضر چه بوده سوژهی تحقیق در نیایش او؟ رضا و بندگی و قرب و حلم او را خواست که هست منشأ صلح و صفا و رحمت و سِلم گرفت کوثر علمش ز کردگار رئوف که جلوه کرد و همان جلوه ، خواهش او بود کتاب علم خدا شد به حضرتش اعطا به جبر حضرت حق، باب وحی، شد بسته تمام دانش خود را به مرتضی بخشید
و عقل کل خلائق ز او جلا دارد و راه تقویتش جز به علم و باور نیست و مثل جوجه ، نزار است جبرئیل ما نحیف و غمزده با دیو جهل همنفس است و اوج خواهش ما در دعا، رفاه و شفاست و مثل خواهش او، علم کامل حق بود و در تنوع و تعداد ، صاحب بالند نمادِ قدرت خاصی است در مَلَک، شاید شفیع و واسطهی فیض بندگان هستند و بندههای گرانقدر عرش رحمانند یکی رسالت تشریع و نشر آن دارد یکی فرشت? مرگ است و قابض جانهاست یکی حفیظ بشر، دیگری رسول مدد و قلب کل خلایق، سرایشان باشد برای اهل زمین میکنند استغفار همیشه هدیه فرستند بر نبی ، صلوات بِدان که دشمن حق و فرشتهها باشد خدا و جمع ملک نیز دشمن آنهاست همیشه مشتمل رحمت خدا باشدبدون درس، شناسد خدای خود را ، او
بشر ز خلقت خود میرسد به عالم غیب مُنزه است ز اجرای کار بی اسباب برای هرکه خدا را به چشم دل ، دیده فقط ضرار و زیان است سود و عاید ما و این عقیده چرا حکم کیمیا دارد؟ و بهر کشف وسیله پی سبب گردیم و خادمان و رفیقان خویش بشناسیم و در کنار رفیقان، به شُکر پردازیم و خالصانه، مددکار بندگان باشیم
چرا؟ برای که شد خلق؟ حضرت انسان که هست اشرف مخلوق، چون خلیف? اوست برای هر که بفهمد که زندگی زیباست و مثل ختم رُسُل راز بندگی دانست و راه و رسم تقرب به غیر ایمان نیست فرشته یک دو قدم دورتر ز معبود است برای خلقت آدم به سجده افتادند برای اینکه توانا بُود به تغییرات بُود همان که ز آغاز دهر و خلقت بود فقط بشر متحول نموده دنیا را فقط به قدرت عقلی که باشدش در کف ز عقل، برتر و بهتر نیافریده خدا که اولین گهر کارگاه خلقت بود چکیدهاش شده عقل سلیم هر انسان ز ضعف علم نداریم ره به این معنا مقیم غیب دل ماست، گرچه ناپیداست که این عدالت حق است و لطف رحمانی به دست دیو هوسها و میخورد افسوس ز راه خواهش و تقوا و علم و جدیّت که مُلک حضرت فرمانده را کند معمور به حکم آیهی عُمران بُود ز دستورات درون عقل بشر بوده از ازل موجود ز عقل خویش نموده وسیله استخراج چو بذر خفته نهان است در دل اوهام به فکر سبز و تکاپوی عقل و کشف و شهود که میدهد به بشر ، راز کشف مکنونات به شرط آن که کند فکر خود به آن معطوف به جبرئیل درونت رجوع کن ، دائم
و عقل در پی رازش، عقیم میماند و شعر قابل تردید و نقد و تصدیق است و باب بحث و تفکر همیشه مفتوح است وگر که قابل اجر است، حق بیفزاید
|
والسلام - محمد حسین صادقی (غلام) - اردیبهشت 1394 – زرقان فارس